رفتن به محتوای اصلی
x
چندی‌ست جان به حجم تنت جا نمی‌شود
هِی سرفه می‌کنی نفست وا نمی‌شود

بر گُر گرفتن تو نسیمی بر آتش است
اکسیژنی که در نفست جا نمی‌شود

گرگی گرسنه در ریه‌ات زوزه می‌کِشد
تعبیر خواب گرگ به رؤیا نمی‌شود

دکتر که عکس‌های تو را دیده بود گفت:
این زخم کهنه است؛ مداوا نمی‌شود

در شهر مدتی‌ست که در پیش پای تو
دیگر به احترام کسی پا نمی‌شود

این پرده‌های کرکره چون پلک پنجره
چندی‌ست سمت آمدنت وا نمی‌شود

طعنه زده به دختر تو هم‌کلاسی‌اش:
این سرفه‌ها برای تو بابا نمی‌شود

امواج سینه‌ی تو به من یاد داده است
دریا بدون موج که دریا نمی‌شود

دریای بی‌قرار! تو اسطوره نیستی
اسطوره با مبالغه افسانه می‌شود

جایی که عقل مانع پرواز آدمی‌ست
عاقل‌تر آن کسی‌ است که دیوانه می‌شود

پروانه از شراره‌ی آتش به هیچ‌وجه
«پروا» نکرده است که پروانه می‌شود

من با تو سوختم که بدانم چه می‌کِشی
«احساس سوختن به تماشا نمی‌شود»